.ANGOMAN.ELMI.HONARI.FARHANGI.RESANE

انجمن علمی دانشجویان مرکز علمی کاربردی رسانه

.ANGOMAN.ELMI.HONARI.FARHANGI.RESANE

انجمن علمی دانشجویان مرکز علمی کاربردی رسانه

داستانک ها

همین است بهار...

****اواسط اسفند،ساعت8بود یا9.چشمانم راگشودم.به حیاط رفتم که دستو رویم را بشویم.روی سکوی رو به روی پله ها 2دیس سبزه دیدم.هردو مانند هم ظرفهای بیضی شکل سفیدی داشتند.طراحی کاشتشان جالب بود ومرا به سوی خودجلب کرد.ردیف وسط هردو ظرف سبز نشده بود.جلوتر رفتم دیدم در دوسمت هرظرف گندم است که سبزشده و در ردیف وسطشان عدس است که خیلی کم جوانه زده بود.
خندیدم!در دلم قربان صدقه سلیقه عجیب مادرم رفتم. آفتاب بهاری خودنمایی میکرد.لحظه ای به خود آمدم و دیدم که سایه ام مانع رسیدن نورخورشید به سبزه هاست.کنارشان نشستم.دستی بر روی گندم های جوانه زده کشیدم.چه حس عجیبی!نمیدانم!طراوت،بهاری شدن،یا هرچه.
سبزه های مادرم اگرچه باسلیقه من جورنبود اما حتمأ مادرم خوب دانسته که چه میکند.دقیق تر شدم.ریشه های گندم و عدس درهم تنیده شده بودند.چه جالب!دوجنس کاملأ متفاوت که به نحو احسن همکاری میکردند برای روییدن و بالا آمدن.آری...
همین است بهار!*********

دانشجو زینب رحیمی،رشته کارشناسی کارگردانی 


 کودکی 


 دست فروشی در مترو ، در حال فروش اجناسش بود . صدای ضعیفش از چند واگن آن طرفتر شنیده می شد.

انگار چیزی برای بچه ها می فروخت .

صدا نزدکتر شد . 

(یه حباب ساز بخرین ، بازی و شادی حق بچه هاست .)

از لابه لای جمعیت عبور کرد و به من رسید.

دست فروش دخترکی نهایتا 9 ساله بود.

 

مصطفی کزازی گودرزی

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین شنبه 27 آذر 1395 ساعت 00:51

کاش کمی عدالت بود.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.